این وضع همچنان ادامه داشت تا اینکه میرزا حسن رشدیه با تحمل رنج و مرارت های بسیار اسلوب جدید تعلیم و تربیت را بنیان نهاد.
برای تکمیل و اتمام این بخش خاطرات یک دانش آموز آن دوران را در زیر می آوریم:
" ما روی زمین می نشستیم، زیر پای ما نمد کهنه ای بود که هر وقت به آن دست می زدیم خاک چندین ساله از آن به هوا می رفت... با شاگردها دورتادور دو زانو می نشستیم، چهارزانو نشستن، یا یک زانو را بالا گرفتن یا پا را در از کردن مخالف تربیت آن روز بود، پاهای ما خواب می رفت، درد می گرفت، ناراحت می شدیم ، رنج می بردیم ولی جرات نداشتیم که پای خود را دراز کنیم، یا لااقل چهارزانو بنشینیم . ایجاد خوف در شاگرد و گرفتن زهر چشم او، مبنای تعلیم و تربیت آن روز شناخته شده بود.
بین شاگرد و استاد از راه تفهیم و تحبیب کاری انجام نمی گرفت، آقا شیخ علی، معلم ما که یک چشمش هم ( بسته بود) بود روی تشکچه بالای اطاق می نشست و یک ترکه بلندی پهلوی دستش بود که با آن " جور استاد به زمهر پدر" را عملاً به ما نشان می داد مرا شبهای جمعه به بهانه ای و گاهی بدون هیچ دلیل می زدند که روزهای جمعه شیطنت نکنم."
تمام این موارد سبب می شد که کودکان از زیر بار تحصیل در چنین مدارس و مکتب خانه های خشنی بگریزند و یا والدین استطاعت مالی فرستادن کودکان را به مکتب نداشتند در نتیجه خیل عظیمی از کودکان در کوچه ها رها شده و در بیسوادی و نادانی پرورش می یافتند.
شمار فراوان بیسوادان در جامعه ایران اولین نتیجه از نتایج منفی بیشمار این روش تدریس بوده است . این خیل عظیم بیسوادان تاسیس مدارس ویژه بزرگسالان را الزامی می نمود. اولین مدارس ویژه بزرگسالان با عنوان اکابر برای آنانکه سن شان از رفتن به مدرسه گذشته بود تاسیس شد، صورت معمولی این نوع آموزش معمولاً به وسیله سخنرانی قرائت دیکته، انشا و مباحثه دست جمعی صورت می گرفت.