سوادآموزی: اولین گام دانایی

تحصیل و علم اندوزی با توجه به سخنان نبی اکرم و اهل بیت مکرم ایشان برهر مسلمانی فرض و واجب است. اهتمام حضرت رسول نه تنها در گفتار که در کردار ایشان نیزمنعکس است. باید دانست که سرنوشت یک ملت را بدون دگرگونی در نحوه تفکر و اندیشیدن او نمی توان تغییر داد. علیرغم توصیه های مکرر اسلام و قرآن برعلم اندوزی ، تدبر و تفکر متاسفانه شمار اندکی از مسلمانان درطول زمان به این شیوه عمل کردند و هر چه فاصله زمانی این جوامع با زمان ظهور اسلام بیشتر شد، کاستی و نقصان در تعلیم و تعلم نیز رو به افزایش نهاد.
درخشش علمی و فرهنگی جوامع اسلامی تا سده های نهم و دهم قمری خود موید این مطلب است ولی از آن پس مدارس علمی جوامع اسلامی نتوانستند چهره های درخشانی را به جهان عرضه دارند.
با ذکر این مقدمه بهتر آن است که به نحوه تعلیم و تعلم و میزان باسوادی در سالهای آخرین پیش از انقلاب نظری افکنیم. در سال 1355 درصد باسوادی در جمعیت 6 سال و بالاتر در کشور ما تنها 5/47% بوده است یعنی بیش از نیمی از جمعیت کشوری که خود را وارث تمدن ایران باستان می دانست حتی سواد خواندن و نوشتن نداشتند چه رسد به علم اندوزی و کسب معارف و علوم روز . چه عاملی باعث این میزان بی سوادی در جامعه ای مانند ایران شده بود، جامعه ایی که سعی داشت با تبلیغات دروغین و با تقلید از مظاهر تمدن غرب خود را یک جامعه مترقی بنمایاند، چگونه در لایه های پنهان اینچنین شرط اولیه پیشرفت را رها کرده بود؟ با نگاهی به نحوه تعلیم و تربیت طول در حداقل سه قرن گذشته آشکار می کند که چگونه در میان قرن 14 نیمی از جمعیت کشور ما بی سواد بودند.
برای آشنایی با عواملی که منجر به این میزان بی سوادی در کشور شد، با اشاره ایی کوتاه به نحوه اداره مدارس ازدوره صفویه خواهیم پرداخت.
مکتب خانه ها در عهد صفویه:
چوب زدن و تنبیه کردن اطفالی که به مکتب خانه می رفتند امری رایج و مرسوم بود به طوریکه در کتاب " انیس الناس" در باب " تعلیم و تربیت" یکی از موارد توصیه شده به والدین این بود که :" در تحصیل علم و هنر اگر معلمان او( منظور کودک) را برنجانند منع نکند، و شفقت پدری رها کند. چه طفل علم و ادب به رنجانیدن و ناخوشی آموزد نه به طبع خوش" در این شرایط درس خواندن و رسیدن به مدارج بالاتری از تحصیل نیازمند انگیزه ایی قوی و کوششی عظیم بود. و این خود بیانگر علاقه مفرط ایرانیان به فراگرفتن علوم است که کاری( یک گردشکر دیگرعهد صفوی) نیز در سفرنامه خود به آن اشاره کرده است.

وضع مدارس در اواخر زندیه و ایل عهد قاجاریه:
علاوه بر روش سخت گیرانه در مدارس، تعداد قلیل مدارس در ایران آن روزگار از دیگر عواملی است که تحصیل و سوادآموزی را به صورت فراگیر و همگانی ممکن نساخته است. " در نیمه قرن یازدهم در شهر اصفهان57 مدرسه موجود بوده است. در فارسنامه ناصری در 1304 قمری اسامی و شرح دوازده مدرسه در شیراز آمده است." تعداد مدارس این شهرهای بزرگ و مهم خودگویای نبود یا کمبود شدید مدارس در دیگر شهرستان ها و شهرهای کوچک است.
از دیگر کاستی های تحصیل در آن دوره مشخص نبودن مدت تحصیل بود، این مدت تحت تاثیر وضعیت اقتصادی محصل و استعداد او تغییر می کرد. که خود معلولی از نبود برنامه ثابت در مدارس بود " مدیر و موسس هر مدرسه بر حسب ذوق و سلیقه خود و اطلاعاتی که از مدارس جدید به دست آورده بود و معلمینی که پیدا می کرد، اطاق هایی را دایر می نمود و موادی را می آموخت.
فقدان برنامه در مدارس تا دوره ناصری هم چنان ادامه یافت تا اینکه اولین مدرسه مترقی و به سبک نوین توسط میرزا تقی خان امیرکبیر در 1268 ق دایر شد. ولی مدارس ابتدایی به همان سبک و سیاق گذشته باقی ماند. که جای تعجب ندارد" سلاطین قاجاریه از آغامحمد خان و فتحعلیشاه گرفته تا احمدشاه آخرین پادشاه این دودمان به چیزی که توجه نداشتند پیشرفت فرهنگ و معارف عمومی بود.
آنان می کوشیدند جامعه ایران را در جهل و جمود نگهدارند. به همین جهت در دوره قاجاریه مانند دوره های پیشین جز مکاتب محدود، جایی برای تعلیم و تربیت نوآموزان وجود نداشت. اعیان و اشراف معلم سرخانه می آوردند و بسیاری از کودکان مستعد و زیرک به علت نبودن مدارس کافی از تعلیم و تربیت صحیح محروم می ماندند.
مکتب خانه های ابتدایی عبارت بود از دکه هایی که در بازارها وسرگذرها و گاهی در مسجدهای کوچک برای تعلیم و تربیت کودکان دایر بود. این شرایط نامناسب فیزیکی برای تحصیل تاثیر نامطلوب خود را در کیفیت تحصیل بر جای می گذاشت به طوریکه علیرغم صرف وقت بسیار در مکاتب کودکان باز هم نمی توانستند عبارتی را صحیح بخوانند و بنویسند. که این خود ناشی از روشمند نبودن آموزش الفبا و تکیه بر حفظ طوطی وار آن بود.
بطور کلی معلومات مکتب دار زیاد نبود و معمولاً در حدود برنامه ایی که می آموخت، سواد داشت . آموزگاران آن روزگار در تعلیم و آموختن الفبا و ترکیب لغات با اصول و ضوابط صحیح آشنا نبودند به همین جهت به تنبیه و آزار نوآموزان می پرداختند.
وضع مدارس در آغاز جنبش مشروطه:
این وضع همچنان ادامه داشت تا اینکه میرزا حسن رشدیه با تحمل رنج و مرارت های بسیار اسلوب جدید تعلیم و تربیت را بنیان نهاد.
برای تکمیل و اتمام این بخش خاطرات یک دانش آموز آن دوران را در زیر می آوریم:
" ما روی زمین می نشستیم، زیر پای ما نمد کهنه ای بود که هر وقت به آن دست می زدیم خاک چندین ساله از آن به هوا می رفت... با شاگردها دورتادور دو زانو می نشستیم، چهارزانو نشستن، یا یک زانو را بالا گرفتن یا پا را در از کردن مخالف تربیت آن روز بود، پاهای ما خواب می رفت، درد می گرفت، ناراحت می شدیم ، رنج می بردیم ولی جرات نداشتیم که پای خود را دراز کنیم، یا لااقل چهارزانو بنشینیم . ایجاد خوف در شاگرد و گرفتن زهر چشم او، مبنای تعلیم و تربیت آن روز شناخته شده بود.
بین شاگرد و استاد از راه تفهیم و تحبیب کاری انجام نمی گرفت، آقا شیخ علی، معلم ما که یک چشمش هم ( بسته بود) بود روی تشکچه بالای اطاق می نشست و یک ترکه بلندی پهلوی دستش بود که با آن " جور استاد به زمهر پدر" را عملاً به ما نشان می داد مرا شبهای جمعه به بهانه ای و گاهی بدون هیچ دلیل می زدند که روزهای جمعه شیطنت نکنم."
تمام این موارد سبب می شد که کودکان از زیر بار تحصیل در چنین مدارس و مکتب خانه های خشنی بگریزند و یا والدین استطاعت مالی فرستادن کودکان را به مکتب نداشتند در نتیجه خیل عظیمی از کودکان در کوچه ها رها شده و در بیسوادی و نادانی پرورش می یافتند.
شمار فراوان بیسوادان در جامعه ایران اولین نتیجه از نتایج منفی بیشمار این روش تدریس بوده است . این خیل عظیم بیسوادان تاسیس مدارس ویژه بزرگسالان را الزامی می نمود. اولین مدارس ویژه بزرگسالان با عنوان اکابر برای آنانکه سن شان از رفتن به مدرسه گذشته بود تاسیس شد، صورت معمولی این نوع آموزش معمولاً به وسیله سخنرانی قرائت دیکته، انشا و مباحثه دست جمعی صورت می گرفت.
" انجمن های مختلف زنان آزادیخواه به تاسیس کلاسهای اکابر همت گماشتند( 1315 ش) اداره آموزش سالمندان رسماً تاسیس شد و وزارت فرهنگ کلاسهای عصرانه و شبانه در دبستان ها برای سالمندان دایر کرد. در دوره جنگ جهانی دوم و مدتی بعد از آن این کار متوقف شد. سپس مجدداً از سال تحصیلی 1335 به بعد به وسیله نهضت مبارزه با بیسوادی تعلیمات اکابر پیشرفت کرد.
نهضت سواد آموزی در سال 1358 به دستور امام راحل برای مبارزه با بیسوادی تاسیس شد و توانست درصد باسوادی در جمعیت بالای 6 سال را به 80% افزایش دهد. یعنی چیزی در حدود دو برابر آنچه در سال 1355 وجود داشت. در آن زمان دمیدن روح انقلاب در کالبد مردمی که عمری را در تاریکی جهل ودیکتاتوری سپری کرده بودند ، آنان را واداشت تا خود را باور کرده ، به آموختن وآموزاندن دست بگشایند . کلاسهای سوادآموزی با استقبال گسترده مرد و زن ، پیر و جوان همراه بود . وبه راستی می توان واژه " نهضت " را به این فرآیند اطلاق کرد چرا که آنچه روی داد به راستی انقلابی در نوع اندیشه ونگرش مردمی بود که تا دیروز سواد را فرع بر زندگی می خواندند و اکنون برعمری که درتاریکی سپری شده بود افسوس می خوردند. آموزشیاران نهضت سواد آموزی تا روستاهای دوردست می رفتند تا روستاییان محروم را با نعمت باسوادی آشنا سازند . نتیجه آن تلاش ها در سالهای اخیر با قبولی در دانشگاه افرادی که راه علم اندوزی را از نهضت سوادآموزی آغاز کرده بودند ، به ثمر نشسته است . نهضت سوادآموزی خیرکثیره ای است که با دستان پرتوان امام راحل جاری شد . روحش شاد بادا .